۱.همسایمون ک اسمش محبوبس یه دختر داشت ب اسم سوگند و یه خواهر زاده ک اسمش سپیده بوده.ک میشه دختر خاله سوگندمن بهش میگفتم خاله محبوبه..منوسوگند تقریبا هم سن بودیم و باهم مدرسه میرفتیم سپیده توو یه خانواده ی پر جمعیت دنیا اومده بود وضع باباشم زیاد خوب نبود دو یه سالی هم ازمون بزرگتر بود ولی روزایی ک ما مدرسه میرفتیم سپیده بخاطر وضع مالی باباش مدرسه نمیرف خونه بود بافتنی و میکرد و هنرایه فراوون داشت و اکثر وقتا میومد خونه ی خاله محبوبه میموند تقریبا بیشتر از نصف تابستونو ..منم چون با سوگند صمیمی بودم با سپیده خیلی صمیمی شدم و همش باهم بودیم...خیلی دختر آرومی بود..با کسی کاریی نداشت کلا ما توو ۱۵ سالگی اگه خنگ میزدیم اون خیلی عاقل بود..شاید چون کلی برادرو خواهر بزرگتر از خودش داشت...خلاصه یه تابستون اومده بود خونه خاله محبوبه و ما ک طبق معمول باهم بودیم سپیده با یکی از پسرایه محلمون ب اسم محمد دوست میشه و تقریبا اومدن و موند سپیده خونه ی خالش بیشتر میشه یادمه اون سالا محرم توو پاییز یا زمستون بود ما ک میرفتیم مسجد محمد و سپیده هم میومدن....بعضی وقتا میرفتن بیرون مسجد حرفم میزدن