سلام دوستان
من نزدیک سه ساله عروسی کردم.قبل عروسی شوشو بدون اینکه من ازش بپرسم گفت انرژیم خیلی زیاده الم و بلم.از همون شب بعد از عروسی وقتی داشتیم میرفتیم مسافرت شوشو راحت تو اتوبوس گرفت خوابید و من یه عالمه غصه که چجوری میتونی اینقدر بی تفاوت بخوابه آخه ما عقد و نامزدی و ...نداشتیم البته یه مدت خواستگاری واسه شناخت طول کشید...روزهای اول زندگیمونم اصلا یادم نمیاد چیز جالبی چون همش شوشو خان از سرکار که میومد میخواست بخوابه....و تا بیدارش نمیکردی پا نمیشد تازه خواب و بیداریشم چندان تفاوتی نداره.یک عضو خنثی است.سنش 27ساله و من 25...فک کنین وقتی زن و شوهرای جوون رو میبینم با یه عالمه شور و هیجان حسرت میخورم.اینقدر شوشو اینجوری کرده که منم دارم میشم مثل خودش.من قبل از ازدواج خیلی فعال بودم پر جنب و جوش ولی فک میکنم افسردگی گرفتم.هزار بار با هر زبونی بگین با هر عملی بگین بهش خواستمو مستقیم غیر مستقیم گفتم ولی مثل اینکه ذاتش اینجوریه.....بابا بزرگ من بیشتر از اون فعالیت داره
شوشو تنها فعالیتش کارش تو ادارست.وقتی باهاش حرف میزنی یا یکی میاد خونمون خیلی کم حرفه...یعنی به زور یه جوابی میده.حرف میزنی انگار نه انگار...پیش خودم میگم اینه همدم و مونس من....همش بای دنبال یکی از خانوما بگردم واسه حرف زدن....من پرحرف نیستم ولی روزا شاید یه ساعتم به قول معروف گپ زنی نباشه....از صبح تا بعدازظهر من خونم و اون سرکار...بعد میخوابه...بعدم که بیداره یا میخواد لم بده یا دراز بکشه نه حرفی نه شوری نه هیجانی...البته خدا رو شکر میکنم زندگیم خوبه ها....دلیل ناشکری نیست....درد دل بود.شما همسراتون چجورین؟راهکاری دارین؟
من نزدیک سه ساله عروسی کردم.قبل عروسی شوشو بدون اینکه من ازش بپرسم گفت انرژیم خیلی زیاده الم و بلم.از همون شب بعد از عروسی وقتی داشتیم میرفتیم مسافرت شوشو راحت تو اتوبوس گرفت خوابید و من یه عالمه غصه که چجوری میتونی اینقدر بی تفاوت بخوابه آخه ما عقد و نامزدی و ...نداشتیم البته یه مدت خواستگاری واسه شناخت طول کشید...روزهای اول زندگیمونم اصلا یادم نمیاد چیز جالبی چون همش شوشو خان از سرکار که میومد میخواست بخوابه....و تا بیدارش نمیکردی پا نمیشد تازه خواب و بیداریشم چندان تفاوتی نداره.یک عضو خنثی است.سنش 27ساله و من 25...فک کنین وقتی زن و شوهرای جوون رو میبینم با یه عالمه شور و هیجان حسرت میخورم.اینقدر شوشو اینجوری کرده که منم دارم میشم مثل خودش.من قبل از ازدواج خیلی فعال بودم پر جنب و جوش ولی فک میکنم افسردگی گرفتم.هزار بار با هر زبونی بگین با هر عملی بگین بهش خواستمو مستقیم غیر مستقیم گفتم ولی مثل اینکه ذاتش اینجوریه.....بابا بزرگ من بیشتر از اون فعالیت داره
شوشو تنها فعالیتش کارش تو ادارست.وقتی باهاش حرف میزنی یا یکی میاد خونمون خیلی کم حرفه...یعنی به زور یه جوابی میده.حرف میزنی انگار نه انگار...پیش خودم میگم اینه همدم و مونس من....همش بای دنبال یکی از خانوما بگردم واسه حرف زدن....من پرحرف نیستم ولی روزا شاید یه ساعتم به قول معروف گپ زنی نباشه....از صبح تا بعدازظهر من خونم و اون سرکار...بعد میخوابه...بعدم که بیداره یا میخواد لم بده یا دراز بکشه نه حرفی نه شوری نه هیجانی...البته خدا رو شکر میکنم زندگیم خوبه ها....دلیل ناشکری نیست....درد دل بود.شما همسراتون چجورین؟راهکاری دارین؟
