دیگه دیوونم کرده،هیچ جا نمیاد مهمونی هیچ جا نمیذاره بریم مسافرت اصلا دیگه نمیدونم چکار کنم
خونه داداشای خودش و مامانش میره با سر اما خونه فامیلاشون و فامیلای من نمیاد
امروز داداشم اومده در خونمون دعوتم کرده افطار بدوبدو دوویده به من یواش میگه من نمیام ها الکی بگو کار داره
منم گفتم بدرک بدش اومد
آخه الان از اول ماه رمضونه هرکی مارو دعوت میکنه من بهانه میارم
به جز خونه دوتا جاریام و مادرشوهرم اومده اما خونه مامان من و داداشم و آبجیم نیومده نمیذاره منم برم
امشب من رفتم اون سرکار بود بهش پیام دادم من اومدم خونه داداشم خیلی اصرار کردن اومدن دنبالم
جوابمو نداد قهر کرد که چرا رفتم
الانم قهر کرده رفته خوابیده
اییش حوصله مرد لوس ندارم،اصلا برعکسه اون باید زن میشد
همه زنا عاشق چاقاله هستن اما من دوس ندارم یبار رفته بودیم ویلاشون من برای شوهرم چاقاله می چیدم برادرشوهرم واسه زنش