فردای روز نامزدی رفتیم کنسرت.
وقتی میومد خونمون روی یک مبل مینشست ، شام میخورد ، تا بره. هرگز نخواست تو اون شش ماه تنها باشیم تو اتاق یا خونه. بیرون می رفتیم اما خلوت نمی کردیم.
مامانم چون خیلی حساسه همیشه دعاش میکنه. همیشههه میگه خدا خیرش بده بسکه نجابت کرد تو دوران نامزدی.