پانزده سال پیش ما رفتیم خاستگاری برای برادر شوهرم... دختره را مادر شوهرم تو مسجد پیدا کرده بود... گفته بود پدرم تاجروخفرشه وخودممبالا شهر اصفهان محیط ککارمه ... ودترین محلهخونشونمای اصفهان بود جوری به مادر شوهرم داده بودکه از یه جایه با کلاس شهر شروع میشد... خلاصه از اول با دروغایه بزرگ خودشو به مادر شوهرم معرفی کرده بود...حتی شمارشو که میخواسته به مادر شوهرم بده... خودکار نداشته مداد چشم ازدستیشدستیش میگیره وداخل کیف مادر شوهرم یادداشت میکنه...