پانزده سال پیش ما رفتیم خاستگاری برای برادر شوهرم... دختره را مادر شوهرم تو مسجد پیدا کرده بود... گفته بود پدرم تاجروخفرشه وخودممبالا شهر اصفهان محیط ککارمه ... ودترین محلهخونشونمای اصفهان بود جوری به مادر شوهرم داده بودکه از یه جایه با کلاس شهر شروع میشد... خلاصه از اول با دروغایه بزرگ خودشو به مادر شوهرم معرفی کرده بود...حتی شمارشو که میخواسته به مادر شوهرم بده... خودکار نداشته مداد چشم ازدستیشدستیش میگیره وداخل کیف مادر شوهرم یادداشت میکنه...
امان امان امان
متنو یه ویرایش کن متوجه کلمات بشیم
ازدستیشدستیش ؟؟؟
😂😂😂😂یادداشت داخل کیف مادرشوهر
خب
نفهمیدم چی نوشتی بابایکم به املانوشتنتون توجه کنید حوصله ندارم کلمات رو حدس بزنم
اين قسمت
عروس هول
خب
خداروشکر از نعمت جاری بی بهره ام.وگرنه اینو دیگه کجای دلم میزاشتم
باید جاریتم بیاد تاپیک بزنه امان از دست جاری کم سواد من😂😂خب خواهر یه بار متنو بخون بعد بفرست
بابا یه خودکار بزارید تو کیفتون باید با مداد چرب همه جارو چرب کنید😁😁😁😁😁
من نمیدونم چرا انقدر غلط املایی
خب شما که تاپیک میزنی اول یه دور بخون ببین چی نوشتی دنبالت که نکردن ،خودتم کم هول نیستی ها
انقدراین جاریه من ززرنگه میگه تا حالا تو صف هیچ چیزی معطل نشده..... همش با دروغ نفر اول کارشو راه انداختن.......حالا ما رفتیم خاستگاری....وکلا با یه خانواده دروغگویهبزرگ شدیمپنجشدیمپنجتا خواهر ببودن...که ریس خواهر بزرگتره بوددر
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
