من یه بار از بس مهمون میرفت می اومد بخاطر دیدن مامان بابام خسنه شده بودم دیگه میوه و شیرینی و همه رو جمع کردم گفتم دیگه کسی نمیاد یهو از اون اتاق دامادمون گفت میوه بیار با شیرینی
گفتم وای کی مگه اومده من همه رو جمع کردم خوب بیاد تالار دیگه یهو شروع کرد سرفه کردن اومد اشپزخونه گفت داماد داییت اومده
وااااای من مردم از خجالت تند تند میگفتم ببر میوه رو ببر شیرینی رو😆😆😆