بچه ها من مجبورم چندروز به خاطر 1 آزمون مهم برم کتابخونه درس بخونم.چون تو خونه شرایطش نیست،روز اولی ک رفتم اونجا فهمیدم عشق قدیمیم مغازشو انتقال داده بغل کتابخونه.من دیدمش اما اون منو ندیده تو این چند روز اصلا هم دلم نمیخواد باهاش روبه رو شم.همیشه حواسم هست ک منو نبینه،چرا بعد از 12 سال هنوزم هر وقت میبینمش قلبم تند تند میزنه..اه لعنت به هر چی عشق
متاهلی خودت؟
هنوز مجردی؟
بهش فکر نکن .خودت بچه داری بی خیال .
کاش شهرمون 1 کتابخونه ی دیگه داشت
چون یه کوچولو ته قلبت دوستش داری من یکی از دوستای قدیمیمو محرم دیدم ولی چون دوستش نداشتم قلبم نمیزد
ميدوني ادم با عشق هاي قديمي چون زندگي نكرده ممكنه هنوز دوستشون داشته باشه چون فقط ابعادي از اونارو ديده كه خوب بوده يه ورق بردار بدي هايي كه اون موقع بهت كرده و باعث كات كردنتون بوده رو بنويس كه هيجان بيخود نداشته باشي نسبت بهش
مهم نیست بالاخره انسان پیچیده ست ویه لحظاتی تسلیم خاطرات و احساساته ولی اختیار هم داره اختیار رو وارد عمل کن و تمرکز کن روی مطالعه وپیشرفت
گذشته ها دیگه گذشته شما هیچکدوم دیگه ادم های دیروز نیستین تعهدات جدید و دلبستگی های حقیقی دارین
شمای قدیمی عاشق اون اقای قدیمی بوده اون دوتا ادم توگذشته جاموندن و خلاص
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
37 ثانیه پیش
39 ثانیه پیش
43 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
