2726
عنوان

از مادرشوهرم ناراحتم😖

382 بازدید | 22 پست

مادرشوهرم رابطه ش با شوهرم خوب نبوده قبل از ازدواج حتی همسرم تو مجردی خونه جدا گرفته بود و زندگی میکرد تا اینکه اومد خاستگاریم و ازدواج کردیم و روزای اول مادرشوهرم بشدددت بد رفتار میکرد؛؛ منم که دیده بودم مادرم و مادربزرگم چقد اختلافاتشون دامن گیر همه شده بود تصمیم داشتم هیچ جوره حساسیت نشون ندم؛؛ هرچی تیکه مینداخت میخندیدم خودمو میزدم به اون راه تازه نفس بودم و اعصاب اروم داشتم هی دعوتشون میکردم خودم میرفتم خونشون با انرژی و خنده میگفتم میخندیدم هدیه میبردم بچم بدنیا اومد اوناهم دیگه بامن خوب شده بودن نه تنها بامن با پسرشون هم رابطشون خوب شده بود گذشت و گذشت هرچی شوهرم میگفت من گوش نمیکردم مثلا میگفت بی محلی کن؛ تو اشپزخونه نرو تو مهمونی من گوش نمیکردم؛؛ چن سال بعد ازدواجمون ما رفتیم ی شهر دیگه با خانواده شوهرم یک ساعت و نیم فاصله پیدا کردیم؛؛؛ مادرشوهرم روزه میگیره پریشب به شوهرم گفتم بیا من غذا بپزم و نون بگیریم مادرت روزس سنش هم بالاس امروز و راحت باشه بش تلفن کردیم کلی خوشحال شد منم از ساعت ۱ دست بکار شدم و شوهرم نون گرفت غذاهارو گذاشتیم توماشین و راه افتادیم ؛؛ تا رسیدیم قابلمه هارو گذاشتم و نون گذاشتم مادرشوهرم هی گفت افطار چیز شیرین سر سفره نداریم(انتظار داشت من درست کرده باشم) گفتم مامان فرنی من میخاستم درست کنم که خراب میشد اینهمه راه؛؛ حلوا هم که خوب نیست برا افطار خرما نداری بیار سرسفره؛؛ بعد گفت من میرم نماز میخونم غذاشونو بکش ؛؛ رفت تو اتاق و چیدن سفره و همه ی اینا موند پامن فقط میدویدم برادرشوهرام هی میگفتن نمکدون کمه ؛ نمیدونم چی کمه؛؛ خلاصه منم ی لقمه غذا خوردم گفتم برم نماز بخونم دیگه همه بلند شده بودن نشست سر سفره غذا میخورد مادرشوهرم منم رفته بودم نماز برگشتم دیدم نیست!!! غذاشو خورده و بلند شده!!! سفره هم همینجور پهن؛؛ خیلی ناراحت شدم دوباره همه سفره رو جمع کردم پاک کردم ظرفارو شستم و اومدم نشستم اما واقعا ازش ناراحت شدم؛؛ من خسته ی راه بودم اینهمه اشپزی کرده بودم ؛؛ حق با شوهرم بود باید رویه مو عوض کنم خیلی بد عادت شدن

سری قبل هم دونوع ترشی براشون برده بودم ی بندری ی ملس(ترشی رب انار) بخدا دوتاش عاااالی شده بود مادرشوهرم ظرفارو داد(که بو ترشی میدادن فقط اب زده بود) و گفت از این بندریا بازم برام بیار ولی اون ترشی رب انار جالب نیست نمیخام😞😞خیلی پر رو شدن هی شوهرم میگفت رو نده پرو میشن

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728

عزیزم خانوادشو بهتر میشناسه به حرفش گوش کن دیگه چه اصراری داری این همه براشون کار کنی!!

بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت. امیرم عزیزترینم عشق جاودانی من دلم بینهایت برات تنگ شده زود به زود بیا به خوابم دوستت دارم برادر نازنینم خیلی جات خالیه..

😂😂😂ااا تو منی یا من توام تا حالا انقد شباهت ندیده بودم

با این فرق که من هنوز اولاشم سعی میکنم اصلا به دل نگیررم

همشم با خودم تکرار میکنم اون مریضه تو توقع نداشته باش 😁

با اینکه سنشم زیاد نیس مادر شوهر منا 40 و خورده ایه

روز های اینده قطعا بهترین روز ها هستند  ...... کاربر جدید نیسم کاربری قبلیم و ترکوندن

حالا منو شوهرم برعکس تو شوهرتیم. اون میگه کمک حال مامانم باش من قبول نمیکنم. آخه خواهر شوهرم برا خودش لم میده مامان مریضش کارارو بکنه منم میگم وقتی دختر خودش دلش به حالش نمیسوزه من براش دلسوزی کنم! مامانمم بهم میگه مادر شوهرت مریضه کمکش کن من قبول نمیکنم بعد شما انقد رو دادی به بهشون. برو دست شوهرتو ببوس که انقد فهمیدست و بگو چشم از حالا به بعد حرفاتو مو به مو گوش میکنم

اومدیم سایت به هم کمک کنیم.دنبال برهم زدن آرامش کسی نباشیم لطفا
سری قبل هم دونوع ترشی براشون برده بودم ی بندری ی ملس(ترشی رب انار) بخدا دوتاش عاااالی شده بود مادرشو ...

این کارش اصلا خوب نبود.برای منم اتفاق افتاده توی عقد هیچ وقت دست خالی نمیرفتم خکنه مادرشوهرم برای شوهرم نمیخریدم کادو ولی برای مامانش حتما میخردم.۳ متر پارچه مانتویی خرید ۳ بار ابکشیدم ک ی وقت کوتاه نشه با این ک پارچه درجه ۱ بود.اخر گفت بردم خیاط گفته کمه.دیگ دیگ کادو نگرفتم وقتی میرم.شما هم زیادی محبت کردی

الهم صلی علی محمد و آل محمد و علی اهل بیته
2706
ارسال نظر شما
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز