خانمامن7ساله ازدواج کردم دوتادختردارم دوساله شوهرم اعتیادداره به همه چی مخصوصاشیشه توی يه سال پیش سختی زیادکشیدم بارها منوسراینکه حالش بدبودازخونه بیرون کردمنم بارهااونوبردم کمپ ولی فایده نداشت چون خودش راضی نبود منم می گفتم شایدبیکاره فشاربهش میادمنم پشتش وتیسادم گفتم شایدبرگرده منم مدیون خودموبچه هام نباشم تلاشموبکنم اما آلان سه ماهه سرکارمیره به جای بهترشدن هرچي پوله ميده موادمصرفش بالارفته پول اجاره آب برق گازنمیده دوماههازماجداشده توی يه اتاق فقط برا غذادستشویی میادبیرون
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
حالامن موندم چه کارکنم به خاطربچه هام بازحرف نزنم یابرم خونه بابام بترسونمش به خداقسم روانی شدم مثل يه تیکه یخ سردبی روح شدم حالم بد ه بچه هام گناه دارن میترسم ولشون کنم
خودمم همش به جدایی فکرمی کنم ولی میترسم سربچه ها چون می گه بهت نمیدمشون میبرمشون يه جایی حسرتشون بمونه دلت فقط ازاین میترسم دختربزرگم ازباباش میترسه يه روزنباشم دورازجونش ازترس میمیره