داییِ جنجالی

پدربزرگم بنده خدا گریه میکرد که این چه بی ابرویی بود 

هنوز صحبت از بردن دخترشون نبود 

اگه میگفتن دختر ببرین و ما نمیبردیم اینطوری شکایتت کنن تاحالا پای پپلیس و مامور به خونه باز نشده بود که شد

دادگاه حکم بریده که نصف مهریو رو بده تا خانم میاد 

از دایی ام یه ماشین توقیفه و یه دفتر که گفتن بیاد بزنه به اسم خانم واسه مهریه

با این کارایی که این خانم کرده حالا زن دایی دیگه ام یاد گرفته که منم مهریمو میخوام ۱۰سال زندگی کردم هیچی بهم ندادی نگا زن داداشت هنو نیومده همه چی گرفته 

دعوا و کتک کاری هاااا به حدی که یک ماه بچشو برداشت رفت خونه باباش

بین داداشا رو خراب کردن عروسا صداشون در اومده 

همه یهو روی دیگشونو نشون دادن 

مامانبزرگم التماسش میکنه که طلاقش بده داره به بقیه کار یاد میده زندگی بقیه بهم میریزه نکن این کارا رو 

میگه نمیخوام این همه پول خرجش کردم مهریشم بده که با ماشینم بیاد از در خونمون رد شده برام بوق بزنه 

میخوام بیارمش سر خونه زندگی زجرش بدم 

بابابزرگم از کار اینا موند قلبش درد گرفت بردن بیمارستان 

میگه من الان چیکار کنم کوچیکه اینطوری کرد سومیه صداش دراومده به اون چی بگم مجبور شد واسه اینکه زندگی اونا از هم نپاشه یه واحد اپارتمان داد بهشون 

که ای کاش نمیکرد

دایی بزرگم با این کار بابابزرگم صداش در اومد که تو گفتی ما رو پای خودمون وایستیم حالا به اینا همه چی میدی 

و قطع رابطه کرد به کل 

و خالم دعوا کرد که همه پولاتو بده عروسات بخورن اخرم همه مارو فوش بدن اصصلا دخترات برات مهم نباشن

شارژم تموم شد فردا تکمیل میکنم 

ترس از ابرو 

خیلی واژه بدیه همه ی مشکلات از این شروع میشه همه ی بدبختیا از این نشئت میگیره کل خانواده ما رو از هم پاشید یه دختر که حرص پول داشت 

خانم شرط گذاشته که به شرطی میاد زندگی میکنه که هز ایران برن 

جز این شرط دیگه میزاشت باید تعجب میکرد ابرو برا خودش نزاشت همه رو به خاک سیاه نشوند 

که دایی من مخالفت کرده 

الان که باهم زندگی میکنن گفته اصلا بچه نمیارم تو اتاق خواب دیگه میخوابه و هر ماه که نفقه رو دیر میده شکایت میکنه 

به جای اینکه دایی ام ازارش بده اون ازارش میده شماره دایی مو میده به دوستاش که به حساب ازش خیانت بگیره ولی نمیشه

دایی ام بالاخره سرش خورد به سنگ دید با این وضعیت نمیشه حریف یه دختر نبود شروع کرد به دوباره رفتن به خواستگاری و و حتی تو فضایه مجازی 

خانمم رفت شکایت کرد که خیانت کرده 

دایی ام گفت ایشون تمکیل نکرده میتونین ببرین پزشگی قانونی و همین کارم کردن 

و داداگاه حکم طلاق رو داد و مهریه عمون ماشین و دفتر که گرفته 

که پول اونا نصف مهریشم نبود 

فعلا که خبری نیست از خانم و چهارشنبه وقت دارن برن محضر صیغه طلاق بخونن 

اگه بامبولی در نیاره