شوهرم باترس رفت جلو یک خانومی توی اشپزخونه بود گفت شما کی هستین که یک پسره دیگه پرید پایین پسر همسایه بود داشتیم ازتعجب شاخ درمی اوردیم شوهرم گفت اینجا چه خبر گویا پسرمجرد همسایه با عروس همسایه رابطه داشته درچه حد بوده نمی دونم که اینها را باهم می بینند اینها فرارمی کنندومی رسن به همون حیاط دومتری ما می یفتن پایین مادرشوهرم اماد بالا گفت چخبره صدای جیغ می امد حالا برادرشوهرم فکرکرده ما توی تاریکی داریم دعوا می کنیم هی مادرشوهرم می خواسته بیاد بالا اجازه نمی داده که توی دعوای زن وشوهر دخالت نکن فکرکن توی تاریکی😂😂😂خلاصه اینها گفت چارپایه بیارین ما ازهمین حیاط می روم روی پشت بوم ماهم یک چهار پایه داشتیم اوردیم اینها رفتن بالا من خیلی ترسیده بودم شوهرم گفت بیا بریم امشب خونه بابات خیلی ترسیدی خلاصه منم اینباره هردوتا دروقفل کردم وچارپایه راهم خونه گذاشتم ورفتیم اینها فکر کرده همه مثل ما برخوردمی کنه پسره پریده توی یک خونه اون ورتر خونه ما اون تا می تونستن پسره کتک زدن درحدی که داداش پسر زنگ زده 110گفته اره داداشم بی اجازه توی یک خونه رفته اینها هم دارن به شدت کتکش می زنن خودتون برسونید
دختره دیده اوضاع خرابه برگشته به خونه ما از روی پشت بوم هی داد می زد کمک کنید کمک کنید که مادرشوهرم امده دیده بنده خدا خودشو ازدیواراویزون کرده پایین مادر شوهرم رفته یک نردبان کهنه شکسته دراورده اینم امده پایین گفته یک چادربدین من سرم کنم برم مادرشوهرم یک چادرنوخریده بود بهش می ده می گه برام بیارها ولی دیگه نمی یاره براش 😂😂😂خلاصه پسریک چند شب بازداشت می کنندوبعدم ولش می کنند یادم امد گفتم باشماهم درمیون بزارم