شب 21قدر بودکه من داشتم توی تاریکی باتلوزیون قران می خوندم یک دفعه صدای دویدن وسروصدا ازپشت بودامد خیلی ترسیدم باخودم گفتم خداروشکر دارها بستم اخه خونخ ما دوتا درداره یکی سمت حیاط روبه پله پایین یکی هم سمت دستشوبی یک حیاط دومتری خلاصه تویدهمین فکرها بودم که یک صدای وحشت ناک پرت شدن امدوبعدم صدای پا داشتم سکته می کردم