2737
2734
عنوان

خاطره روز زایمانم

979 بازدید | 67 پست

سلام من میخوام تجربه زایمانمو بنویسم زایمانم طبیعی بود و روزه خاصه زندگی من، از موقعی که حامله بودم با نی نی سایت اشنا شدم تا شب قبل زایمانم از این سایت خیلی استفاده کردم البته الان هم از تجربیات بقیه خیلی راجع به نی نی استفاده میکنم الان هم تصمیم گرفتم خاطره قشنگ زایمانمو بنویسم شاید شما هم با خوندنش خاطرتونو به عنوان یادگاری بنویسین .

من ۶/۶/۹۶ عقد کردم و ۲۸/۳/۹۷ عروسی دقیقا ۲۰/۴ فهمیدم حامله ام حالا چطور شد حامله شدم دلیلش هم این بود من قبل عروسی بخاطر اینکه پریود شم‌دو تا امپول پروژسترون زدم که بعد متوجه شدم باعث تحریک تخمدان شده حاملگی غافلگیرم کرده بود و ترسیده بود از یه طرف خوشحال بودم از یه طرف هم ناراحت اما حاملگیم خدارو شکر بدون ویار بود اما متاسفانه بدنم خیلی تاولای بدجور و دونه های قرمز با خارش فراوان زد‌ همون خیلی اذیتم کرد بگذریم از دوران انتظار حاملگیم اینم بگم که تو هفته ۲۸ حاملگی سونو رفتم سر جنین دو هفته بزرگتر بود که چقدر غصه خوردم اخرای حاملگی هم بخاطر کوچیک بودن شکمم دکترم توقف رشد جنین تشخیص داده بود بلاخره تاریخ زایمانم ۱۹ اسفند بود که من هیچ دردی نداشتم  دکترم هم گفت برو هروقت موقعش شد درد خودش میاد اما من از ترسم رفتم یه دکتر دیگه گفتم ۲۵ اسفند برگه بده برای بیمارستان منو زایمان کنه که معاینه هم کرد دهانه رحم بسته بود بلاخره برگه بستری زایمان گرفتم برای ۲۵ اسفند شب قبلش خودم رفتم با شوهرم اتاقو رزرو کردیم بادکنک خریدیم برای دیزاین اتاق از طرف شوهرم برای خودم دسته گل سفارش دادم ماما همراه رزرو کردم و خونرو هم برق انداختم به امید سزارین بودم یعنی با خودم گفتم من که نه درد دارم نه دهانه رحم بازه پس سزارین میکنن و تاظهر پسرم به دنیا میاد  دیگه صبح ۲۵ اسفند رفتم زایشگاه بیمارستان معاینه شدم گفتن دهانه رحم یک سانت برگه بستری زایشگاه گرفتمو رفتم زایشگاه محیطش عجیب بود یکی درد داشت داد میزد یکی خواب بود یکی داشت قران میخوند منم که ارایش کرده بودم و همینجور نشستم رو تخت پرستار اومد گفت که قیافت شبیه کسایی که میخوان زایمان کنن نیست احتمال یا اخر شب زایمان میکنی یا فردا خوشحال شدم باخودم گفتم ببینن درد ندارم سزارین میکنن چون کلاس اموزش زایمان نرفته بودم اونجا یه پرستار بهم یاد داد چج‌وری با توپ ورزش کنم و رو توپ بشینم یکم ورزش کردم دیدم هیچ دردی ندارم زنگ زدم به مامانم و خالم که اومده بودن گفتم برن که من هیچی درد ندارم.خسته شدم از ورزش و خوابیدم ۲:۳۰ ظهر بیدار شدم رفتم گفتم من درد ندارم میشه سزارین شم گفتن نخیر اومدن معاینه کردن گفت دهانه رحم ۱ سانت!!!! ای بابا خسته شده بودم ساعت ۳ اومد سرم فشار زد سرم فشار همان و شروع شدن درد همان وای چه دردی گریه شروع شد دسشویی هی میرفتم انگار میخواستم پریود شدم درد‌داشتم زنگ زدم به شوهرم با‌گریه گفتم درد دارم برو دکترو پیدا کن بهش بگو سزارین کنه منو دیگه درد شدید شد داد میزدم به دکترم زنگ زدن گفتن باهش حرف بزن اروم شی نیم ساعت باهش حرف زدم خواهش کردم سزارین کنه قبول نکرد باز درد کشیدم گفتم خدا تا نصفه شب تحمل ندارم اومد معاینه مجدد گفت شده دو سانت!!!!ساعت ۴ شده بو‌د باز جیغ کشیدم و گریه یه دفعه چشمامو باز کزدم مامانم بالا سرم بود اومده بود گفته بودن بیاد که من زایشگاه رو رو سرم گذاشتم چقد نی نی طفلیو و شوهرمو فحش دادم مامانم اومد گفت ماما داره میاد میگفت تحمل کنم تا ماما اومد منو ماساژ داد ارومم کرد خدا خیرش بده معاینه کردن گفتن دهانه رحم ۴ سانت ساعت شده بود ۵:۳۰ امپول به نخاع زدن بی حس بشم گفتن الان دیگه راحتی یه دفعه احساس دسشویی بهم دست داد به ماما گفتم گفت فقط نفس بکش اما مگه میشد انگار یه چیزی بزور میخواست بیاد بیرون نگاه کردن گفتن دهانه رحم ۷ سانت ساعت ۵:۴۵ ماما گفت نفس باهم نفس تمرین کرد اومدن معاینه گفتن ۱۰ سانت سر نی نی دیده میشه!!😐😐😐 گفتن برو اتاق زایمان راه رفتم نه برانکارد نه ویلچر هیچی هم رفتم تو اتاق گفتم دکتر کو گفتن تو راهه تو نفس بگش نزار بچه بیاد اما مگه میشد احساس لرز شدید داشتم انگار تو بدنم زلزله میومد پاهام دیگه به اون قسمت که پارو میذارن نرسید یه دکتر داشت یکی دیگرو تخت کنارم زایمان میکرد صداش زدن اومد بچه مثل ماهی لیز خورد اومد بیرون ساعت ۶ عصر دقیق دکترم نرسیده بود چشمام دیگه سیاهی میدید از داد و فریادام صدام گرفته بود گفتم دکترم کو پس گفتن تو راهه هنوز دیگه جفتو بیرون نیاوردن گفتن منتظر دکتر باش بچرو نشون دادن وای یاد اون لحظه چه خوشحال بودم فقط سه ساعت درد کشیدم بازهم دکتر اومد شکممو فشار داد و جفت افتاد بیرون سریع بخیه زد من حالم دیگه خوب بود با دکتر از بچه داری حرف میزدم اون هم بخیه میکرد و از تتو بعدش میخواستم برم بخش جای مامانمو خالم گفتن نه باید برگردی زایشگاه ماما اومد نی نی رو گرفت کنار سینه هام و سینرو کرد دهنش شیر خورد اینقد خسته بودم خوابیدم یک ساعت بعد بیدار شدم گفتم میخوام برم بخش گفتن برو دسشویی اول😐😐😐 نرفتم برانکارد بلاخره اوردن و منو نی نی عشق جانو بردن بخش چه روز خوبی بود الان هم همش منتظرم بزرگ شه راه بره حرف بزنه انشالا هرکی میخواد زود نی نی دار بشه 

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731

منم حدودا هفت ساعت درد کشیدم...هرزنی بیشتر ازیه بچه داشت یادم می اومد میگفتم چه قدر بی عارن که حاضرشدن بازم این دردارو تحمل کنن...ولی خوب اگه بتونیم طبیعی خیلی بهتره

گرکافرو گبر وبت پرستی بازآ،این درگه ما درگه نومیدی نیست،صدبار اگر توبه شکستی بازآ...                          اخطار زبان فارسی نازنین ما رو به نابودی است این زبان عشق،این زبان غزلوار حافظ وسعدی واین زبان فرهنگ پرافتخارکهن ما... لطفا وقتی واژه ای جاگرفته در زبان فارسی داریم از جایگزین بیگانه آن واژه در زبانمان خودداری کنیم (مثلا چرا جدیدا به زمان تایم میگید؟به چهره فیس؟این نصف فارسی نصف بیگانه اصلا جالب نیست ...)بسیار پسندیده هست اگر مثلا به زبان انگلیسی،عربی،روسی یا...کتاب بخوانیم یا صحبت کنیم اما درجای خودش وبا حفظ آن ها اما مخلوط زبان ها درجای نامناسب فقط باعث آسیب رساندن ونابودی آن ها میشود...بگذاریم شاهنامه،لیلی ومجنون،غزلیات شمش،شیرین وفرهاد،بوستان وگلستان،دیوان حافظ و...برای آیندگان نیز قابل فهم باشد  
2738
الهی خدا نی نی ت رو بهت ببخشه و زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه  یه سوال داشتم ، چندتا بخیه خوردی ...

من همون شب رفتم دسشویی راه رفتم فرداش هم راه رفتم بچمو اوردم خونه تو خونه غذا پشت میز خوردم فقط موقع بلند شدن از روی تخت ی سوزش داشتم و کشیدگی، تعداد بخیه خارجی میدونم کم بود اما داخلی هم بود دیگه

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز