شوهرم عصری اومدا میگه حوصلم سر رفته هوام گرفته دم داره بریم دور و ور رودخونه شب یجا چادر بزنیم گفتمباشه بریم وسیله جمع کنیم رفته چادر و پتو و اینا اورده گذاشته وسط حال بعد زنگ زده به خواهرش ببینه کجاس اونم گفت سر کارم گوشیو قطع کرده میگه حال بیرون رفتن ندارم بیخیال وسیله هارو ولو کرده تو حال و رفته ماشین میشوره