2733
2734
عنوان

داستان زندگی من

| مشاهده متن کامل بحث + 3288 بازدید | 110 پست

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

یه عادت بدی که داشت ماشین رو تو پارکینگ نمیبرد، همیشه ماشینشو چندین خیابون پایین تر پارک میکرد مثلا ربع ساعت باید پیاده روی میکردیم تا به مقصد برسیم، از طلا فروشی که اومدیم بیرون و نخریدیم چون داشت باهام دعوا میکرد، منم فقط بهش گفتم باید یه چیز خوب بخری، گفت اگه میخوای ناراحت شو واسم مهم نیست، ندارم بخرم، تو خیابون داد زد سرم که ندااااااارم بخرم، منم هیچی نگفتم، فقط منتظر بودم برسم خونه مون

2731

تو راه بهم گفت تو توقعت خیلی بالاس همش چشم و هم چشمی میکنی، من ندارم، مجبور نبودی با من نامزد کنی، خانواده م راست میگن تو منو واسه پول میخوای تو با من زندگی نمیکنی، دختری که بی پولی نکشیده نمیدونه زندگی یعنی چی، تو میخوای منو گول بزنی و پولامو بالا بکشی، اینارو با داد میگفت، ماشینش فقط 100 میلیون پولش بود، بعد هی میگفت ندارم

منم اومدم خونه،بعد از کلی داد بهم گفت برو به پدرت بگو نامزدم نداره خرج کنه، ساعت 2 ظهر بود، بابام گفت ناهار نخوردی، گفتم نه، گفت بیا بشین کارت دارم، این دومین باره بدون ناهار برمیگردی خونه، منم نشستم همه چیو بهش گفتم، اونم گفت دیگه جوابشو نده تا من بهت بگم، حمید دیگه ازش خبری نشد تا شبش، گفت فکر میکردم خودت پیام بدی، بهش گفتم دیگه هر حر3ی داری به پدرم بگو، گفت تو نامزدمی، من عصبانی بودم، گفتمش دومین بارته، دفعه پیش بهت گفتم درست رفتارکن، خلاصه پدرم باهاش قرار گذاشت و اومد خونمون، اما به من گفت تو نیا، مامان و بابام باهاش حرف زدن، اولش که میگفت تیام حساسه من هیچی نگفتم، وقتی دید از همه چی خبر دارن، شروع مرو بلبل زبونی و جواب پدر و مادرمو داد، که چرا باید بخاطر اینکه بیاد خونه ما از شما باید اجازه بگیره، چرا من انقدر باید خرج کنم، بابامم بهش گفت من دختر به کسی نمیدم که دخترم گرسنگی بکشه، نداشتی زن نمیگرفتی، نداشتی لقمه اندازه دهنت برمیداشتی، نداشتی نامزد نمیکردی به ما چه وسیله ندلشتی، به ما چه خونه نداشای، وظیفه هر مردیه ایمارو فراهم کنه منم کم نذاشتم، اینهمه جهیزیه خریدم، اونم دیگه عیچی نگفت و مامانم بهش گفت تیام میگه نمیخوام

همه حرفشم این بود مادر و پدرم ازش ناراحتن میگن تیام خونمون نمیاو احترام نمیزاره و...، از خونمون که رفت دیدم یکی از خواهراش بلافاصله بلاکم کرد، منم هیچی نگفتم، بهم پیام داد بیا خودمون حلش کنیم خانوادت دخالت نکنن، گفتمش خودت گفتی به پدرت بگو، حالا هم با پدرم طرفی، دیگه پیام نداد، بازم بعد از 1 هفته اومد خونمون که من میخوامش و چون خانوادم ازش ناراحت بودن منم باهاش بد رفتاری کردم که پدر و برادرم بهش گفتم دختر نداریم بهتون بدیم و اونم بلند شد رفت

بعد از چند روزم بهم پیام داد هر چی فکر میکنم آینده ای با هم نداریم میگم پدرم ز بزنه خانوادت😐 دست پیش گرفت که یعنی من بهمش زدم، منم فقط بهش گفتم به سلامت


2738
عزیزم تا اینجا خیلی حرص خوردم چقد تو و خانوادت صبور بودید.من یک دهم این چیزی که گفتی از خانواده همسر ...

تازه اونا میگفتم چرا عکس العمل نشون میده، رفته بودن پیش مشاوره ای که من میرفتم، دکترم میگفت خدا بهت رحم کرد کات کردی وگرنه بیچاره بودی

خداروشکر عقدش نشدی.خدا بهت رحم کرد ...عزیزم اصلا خودتو ناراحت نکن. حتما صدقه بده از دستشون راحت شدی. ...

خیلی خوشحالم، آرامش به زندگیم برگشت، اما خب دگوقتی یادشون میفتم اذیت میشم

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687