بچها مامان من اصلا باهام خوب نیست اصلا ازم خوشش نمیاد خدایی من خیلی دوسش دارم همیشه ام دلسوزش بودم دوست ندارم ی چیزایی و بگم و منت بذارم بالاخره در قبال کارای اون خوبی هایی ک کردم در حقش هیچه
بخدا از ترس اینکه دعوام نکنه همیشه تو اتاقمم هر وقت برم کنارش ی چی میگ دلم و میشکنه
ی همکلاسی داشتم پنج سال پیش ک راهنمایی بودم اون از مدرسه مرخصی گرف رفت حفظ قران یک ساله
قبلش باهم میرفتیم کلاس حفط میکردیم
بعد اینکه قران و حفط کرد و اومد ی سال از من عقب بود یعنی من سوم بودم اون دوم دبیرستان
پیارسال ازدواج کرد از اونموقع باهاش حرف نزدم
الان ی ماهه میخام زنگ بزنم مامانم همش میگ بذار پول تلفن بیاد بعد زنگ بزن همش تو داری ب دوستات زنگ میزنی
بعد بهم گف اخه اون دختره کجا تو کجا اون الان برای خودش کسیه😔😔
بچها دیگ خسته شدم
تو رو خدا سرزنش نکنید منم درمونده شدم ک اومدم پیش شما