2733
2734

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

رفت وامد با جاریم 

وزن فعلی۷۳ .هدف اول ۶۸  هدف دوم ۶۵...امروز۹۹/۸/۱۱تصمیم جدی و دوباره برای لاغری دارم الهی شکرت که یه نی نی سالم بهم دادی ...برای خوشبختیه خودم دست بکار میشم تلاش میکنم و خوشبخت میشم ...خوشبختی حق منه و بالاخره منم لاعر شدم وزن ۶۰کیلو 🤩🤩🤩دلم نیومد قسمت اول امضامو پاک کنم ...بماند به یادگار...نی نی دومم هم بدنیا اومد الان دوتا گل پسر دارم ...خدایا شکرت که همیشه هوامو داری .هرچی خواستم بهم دادی ...کاش لیاقت بندگیتو داشته باشم😍واما پروسه ی لاغری من دوباره شروع شد شروع کاهش وزن :۲۶ /۱۱،وزن اولیه ۷۱😪😪۲۶ /۱۲ وزن:۶۶.۵😍😍ورن هدف ۵۸
2731

خاطره ترسناکم مربوط میشه ب موقعی ک فیلم ترسناک دیدم وتاصبحوپاهاموازپتوبیرون نیاوردم وسلام

سعی میکنم ازین جمله باباپنجعلی توی زندگیم استفاده کنم"بود بود، نبود نبود!
2738

یه شب بانامزدم نصف شب یواشکی قرار گذاشتیم همو ببینیم تو اتاقم بود که یهو مامانم اومد...وای فقط از ترس قلبم کنده شد وهردومون از خجالت مردیم،مامانمم بنده خدا به رو نیاورد نامزدم پنج دقیقه نشست وبعد جیم زد !!!الان دیگه ازدواج کردیم ولی هنوز یادش که میفتم عرق میکنم😁😁

زنــدگــے زیبـــا میشہ اگہ نگاهمــون رو زیبــا ڪنیمـ...😊 

تواونیکی تاپیکم الان گذاشتمش؛

منم بچه بودم خونه ی پدریم 4 طرف پشت بوممون درختای میوه ی همسایه هامون بودبیشتر! درخت انگور مال خودمون بود، پرتتقال و انجیر و توتم مال سه تا همسایه ی دیگه که شاخه هاش رو پشت بوم ماهم بود! فصل انجیر بود و چندتا انجیر چیده بودم تو دامنم و میخواستم برم پایین از نردبون که زیر شاخه های درخت توت بود و شاخه هاش خیلی بالا بودن و واسه توت چیدن میرفتیم رو دیوار یه متری ای که دور پشت بوم ساخته بودیم و شاخه ها رو میکشیدیم پایین واسه توت خوردن! خلاصه یکی دوتا از انجیرا افتادن خم شدم بردارم یه شاخه از درخت توت که خیلی بزرگ و سنگین و بالاتر بود خم شد قشنگ خورد به پشتم و برگشت سرجاش و برگاش تکون میخوردن هنوز! همه رو ریختم بدو رفتم پایین تا چند وقت قید انجیرو زده بودم نمیرفتم پشت بوم😓 

یه بارم تو نشیمن خونمون داشتم تلویزیون میدیم و خواهرم رو پشت بود بود که برگ انگور بچینه واسه دلمه! تو حیاطمون یه درخت پرتقال طوری داشتیم که خیلی جون نگرفته بود و هیچوقت میوه نداد نفهمیدیم دقیقا چه میوه ای بود، دیدم که یکی که لباسش سفید شیری بود رد شد و قشنگ شونه ش شاخه های بالای درختو که خیلی از قد ماها بلندتر بود رو تکون داد و برگشت سرجاش و برگاشم تکون تکون میخوردن(اون لحظه اصلا به این فک نکردم که امکان نداره قد خواهرم اینقد بلند باشه که شونه ش بخوره به نوک درخت) فک کردم اون اومد هرچی منتظر موندم نیومد تو رفتم دنبالش صداش کردم از پشت بوم جواب داد!!! بازم اتفاقای اینجوری داشتم که یا یادم نیس الان یا هم میگم شاید توهم من بودن ولی این دوتا رو چون بعدشم قشنگ شاخ و برگ درخت بدون وجود باد تکون خوردن مطمئنم توهم نبود

کتاب گرون شدصف نکشیدیم،،،شایدتنهادلیل صف کشیدنهامون همین باشه😕

یه بار وقت نماز مغرب بود تو اتاقم خوابیده بودم اتاق تاریک تاریک بودصدای اذانو میشنیدم ولی نمیتونستم بلند شم یه هو یکی محکم با لگدزد کمرم....میدونستم خونه هیشکی نیست از ترس نمیتونستم از جام بلند شم درد کمرمو حس میکردم...داشتم از ترس سکته میکردم بلند شدم دویدم سمت کلید برق وزدم دیدم هیشکی تو اتاق نیست😨😨

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز