من یه بار رفتم به پدرشوهرم اینا سر بزنم داشتیم میگفتیم میخندیدیم این مثلا به شوخی و از روی صمیمیت به من گفت سفیه من همون لحظه پاشدم وسط حرف گفتم من میرم خونه خدافظ
اومدم خونه انقد گریه کردم شوهرم اومد گف چیشده گفتم بهش اینجوری اونم رفت گفت شوخیاتونو مزمزه کنین این باباش بهش اینجوری نمیگه که شما گفتین فلان حتی پدرشوهرم عذر خواهی هم کرد گفت من منظوری نداشتم ولی مت بعد از اون قضیه دیگه تنهایی نمیرم خونشون