امشب من میخوام برم جایی مراسم شب احیا تا فردا.شوهرم نمیزاره بچه رو با خودم ببرم.از طرفی میگه من و اون بریم خونه مادرم.من دوست ندارم با دخترم بره اونجا تنها بمونه چون تمام جزییات زندگیمونو برای مامانش میگه.اونم هر چی هست و نیست رو میپرسه.
و بعدم هی باید بهش بگم برگرد و اونم نمیاد.یعنی دخترم دوست داره اونجا بمونه.شوهرمم بدش نمیاد بمونه.بعد یه زنگ نمیتونم بزنم حال دخترمو بپرسم.
حالا الان شوهرم میگه تو برو فردا بیا خونه مامانم و منم با دخترم بریم اونجا...
من دوست ندارم.