آموزشی شوهرم تموم شد و افتاد توی یه شهر مرزی. شهرش خوبه خداروشکر..... پس انداز کردیم و وام گرفتیم یه ماشین خریدیم....... توی این مدتم من خیلی تغییر کردم و شوهرمم به تبعیت از من خیلی تغییر کرد.... خداروشکر. ولی هنوز عصبیه..... خونه رو ک شروع به ساخت کردن رفتیم وقت تالار گرفتیم برای تیر ماه... آگه فقط خونه ما رو میسازن آماده میشد. چند روز پیش مادرشوهرم اومد تو اتاقم گفت باید مجلس تونو عقب بندازین چون خونه آماده نمیشه. ....... من شوکه شدم لباس و آتلیه و تالار و آرایشگاه رزو کرده بودیم.... گفتم مشکلی ندارم برام مهم نیست..... گفتم حتما شوهرم مخالفت میکنه. وقتی شوهرم اومد مادرش ک بهش گفت در کمال ناباوری گفت مشکلی نداره..بعد روبه من کرد گفت مشکلی نداره نه!؟؟؟ من ک حرفش به دلم نبود مخالفت کردم.... گفتم من به همه گفتم و ناراحت شدم. شوهرم گفت بیا بریم بیرون.... رفتیم بیرون و شروع کرد به قانع کردن من. گ