یک سال آموزشی جوری بود ک فقط پنجشنبه جمعه ها میو مد..... ولی نمیدونم از سر وابستگی بود یا دلبستگی همو دوست داشتیم.... هربار ک مامانم میگفت طلاق جفتمون میمردیم و زنده میشدیم......خصوصیت های خوبی ام داشت ک منو امیدوار میکرد.خیلی صادق بود.. خیلی حتی آگه به ضررشم تموم میشد حاظر نبود دروغ بگه.... مثبت اندیش بود.... غیرت و مردانگی داشت. از وقتی رفت سر کار دست و دلباز شد.. بهش اطمینان داشتم تنها مشکلش این بود ک عصبی بود...