شروع کردم پر سو جو از مستاجر قبلی خونم ،زنگ زدم گفتم شما اینجا بودی دزدی شده بود اپارتمان گفت خانم فلانی بدترین دوران زندگیم تو اون خونه اتفاق افتاد ،از مغازم دزدی شد از ماشینم ،زن وشوهر باهم فقط دعوا میکردیم ،زنم همش میگفت از خونه بدم میاد جوش سنگینه ،گفتیم بچه دار شیم رابطمون خوب میشه بدتر شد ،کلی ضرر مالی دیدیم،اما حالا اومدیم از اونجا بیرن اوضاع فرق کرده خیلی خوبیم همش یاد میکنیم میگیم اونجا برامون خوب نبود