بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
جذبمراقبه بافرشتگان بیوکنزی بازی فراوانی.مچکرم به خاطر همه خوبیایی که دارم.از خدایم، فرشته ههایم؛میکاییلجبرییلشموئیلرافائل از خواهرم که جزوه را به من داد از دوستای خواهرم که جزوه رو بهش دادن. از استادانم مطلب برازندهساناز جون اسبقی دکتر احمد حلت دکتر آزمندیان .اقای عزیز ، عباسمنش. . از همه کسانی که کمک کردند زندگیم را کشف کنم ممنون ومچکر وسپاس گذارم. همسرم مرسی که هستی.
چو قناری به قفس یا چو پرستو به سفر؟ هیچ یک من چو کبوتر نه رهایم نه اسیر🙂 چیزی که وحشتناک بود حس می کردم نه زندهِ زنده هستم نه مُردهِ مرده 💔بهترین هرکس اون چیزیه که خودش دوست دارهیه زوج جوون دیدین نگید " عه تو که از همسرت خیلی سرتری"دوستتون یه لباس خرید نگید "رنگ بهتر نداشت؟" و...بقیه که نباید به سلیقه ما زندگی کنن!کاری نکنیم که اطرافیانمون از ترس حرفای ما قید دوست داشتن هاشونو بزنن..تو زندگی آدما همیشه مرز های باریکی وجود دارن بین رک بودن و بیشعوری ، بین احترام و چاپلوسی ، بین اعتماد به نفس و خود شیفتگی ...این مرزها تعیین کننده ی بزرگی آدماست یادشون بگیریم.
جذبمراقبه بافرشتگان بیوکنزی بازی فراوانی.مچکرم به خاطر همه خوبیایی که دارم.از خدایم، فرشته ههایم؛میکاییلجبرییلشموئیلرافائل از خواهرم که جزوه را به من داد از دوستای خواهرم که جزوه رو بهش دادن. از استادانم مطلب برازندهساناز جون اسبقی دکتر احمد حلت دکتر آزمندیان .اقای عزیز ، عباسمنش. . از همه کسانی که کمک کردند زندگیم را کشف کنم ممنون ومچکر وسپاس گذارم. همسرم مرسی که هستی.
ما نسلی بودیم که پنجشنبه ها تعطیل نبودیم و میرفتیم مدرسه یعنی فقط یه جمعه رو داشتیم ولی همونم خیلی بهمون خوش میگذشت...یادمه پنجشنبه ها تا میرسیدم خونه مامانم میگفت بشین سریع تکالیف تو انجام بده تا بریم خونه عزیز منم تند تند کارامو میکردم و خسته و کوفته ولی سرشار از هیجان راهی میشدیم،همه اونجا بودن دایی هام خاله ها و دایی های مامانم که بچه هاشون همسن من بودن وای که چقدر با صفا بود...کوچک و بزرگ همه با هم بازی میکردیم کسی سرش تو موبایل نبود.یک ساعت قبل خواب همه بچه ها میرفتیم رختخواب رو میریختیم و کلی کیف میکردیم بعدم که بغل به بغل جا پهن میکردیم و میرفتیم تو رختخواب ولی تا صبح بیدار بودیم و حرف میزدیم صبحم با بوی تازه نون بربری بیدار میشدیم یادش بخیر چه سفره ای پهن میکردیم از این سر سالن تا اون سر بعد میرفتیم تا ظهر بازی اکثرا نهار آش رشته یا آبگوشت داشتیم وااااای چه عطر و بویی داشت...یکی از دایی های مامانم تنبک میزد پسر خاله مامانم سنتور بقیه هم که همه ماشاالله خواننده برنامه بعد ظهرامون بزن و بکوب و بخون بود هر کی برا دل خودش یه آهنگ و شروع میکرد و بقیه هم همراهیش میکردن...گل سنگم گل سنگم چی بگم از دل تنگم...😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢 چقدر دلم برا اون موقع ها تنگ شده😔😔😔😔😔😔😔😔😔