اول اینکه واقعا پشیمونم از تاپیکی که زدم و واقعا برای قضاوتاتون متاسفم.
من سال نود باهمسرم آشنا شدم چندماه بعدنانزدکردیم.
قبل از خواستکاری و نامزدی من نمیدونستم ازدواجی کرده و بچه ای درکاره ولی بعد گفت ومنم خواستم خانوادم چیزی نفهمن و ما رسماعقدکردیم.
من بخاطر کارادامه تحصیلم ایران نبودم وهمسرم اومد وخلاصه سه سال بعد برگشتیم وجشنی نگرفتیم و مستقیم رفتیم سر زندگیمونو .
پارسال بنا به یه سوتفاهم خواستن ازهمسرم جداشم که قبول نکرد وثابت کرد و برگشتیم سر زندگیمون.حدود سه چهارسال ازدواج کردیم وباهم زندکی میکنیم.
شغل من جوریع ممکن چندروز خوته باشم ممکن یهو ووسه هفته کلا تاده یازده شب سرکار باشم
من کلا کاری بع این بچه ندارم کلا ازشرایط اصلیم برای ازدواج بچه نخواستن همسرم بود که ایشونم قبول کردن.
این دختربچه ام من از سر دلسوزی دارم برلش تلاش میکنم شرلیط بهتری داشته باشه
مادرش مشکل اخلاقی داره و علت طلاق همین بوده ک بعدم درگیر اعتیاد میشه
حالا من از سر دلسوزی میخواستم برتاین بچه یکاری کنم دلم نمیخواست بگم خودمم بهردلیلی حالا، شاید پیدونستم عکس العملتون چیه اومدم کمک بچه کنم
دادگاه برام تشکیل دادیت، خودم سنگدل وبدجنس کردین، شوهرم بیغیرت کردین
خوبی جوابش همینه؟
میتونستم بی خیال از کناراین قضیه ردبشم و زندگیم کنم
چیزی تو زندگیم کم ندارم
برا بچه پرستار گرفتیم انقدرناسازگاربود سه روزه رفت،
بامادرمامانش صحبت کردیم هزینه هارادادیم فرستادیم اونچا یکماهه همسایه ها شکایت کردن ازدست بچه
من انقدرخونم بانظم وبرنامه ریزیه چطور میتونم این بی ادبی ها وبی نظمیها تحمل کنم؟
اونم منی که شرط ازدواج نداشتن بچه بوده
کاش یاد بگیریم قضاوت نکنیم، توهین نکنیم، تهمت نزنیم.
من که چیزی ازم کم نمیشه ولی شما وجدانتون راحته ازتهمت وتوهینایی که کردین؟