من شوهر عمم فوت کرده ی هفته پیش
خواهرشوهر کوچیکه من عروس عممه
من این چن روز مدام با شوهرم اونجا بودیم و من کلللللی کمک کردم
عمم دوتا دختر داره
بخدا دست ب سیاه و سفید نمیزدن
انقد با خواهرشوهرم از صب تا شب سرپا بودیم آخر شب جفتمونم له له میشدیم
پریروز قبل اینکه مهمونا بیان نشسته بودیم عمم دخترش نشسته کنارش بیکار ب من میگه پا میشی جاروبرقی بکشی😐
یا مثلا دیشب من اونجا بودم
من و خواهرشوهرم وایسادیم لیوانا رو وایتکس بزنیم کلللللی لیوان بود
دختراش دراز کشیده بودن عیییین خیالشونم نمیومد
سبد لیوانا پر شد حداقل ۱۰ بار گفتم یکیتون بیاید این سبدو خالی کنید انگار دارم با دیوار حرف میرنم
امروز از خواب بیدار شدیم من و خواهرشوهرم ک میشه عروسشون روزه بودیم
دختراش روزه نبودن
چشمامونو باز نکرده از خواب عمم ب ما میگه بیاید برید راه پله هارو تمیز کنید شما😐😐😐من و خواهرشوهرم منظورش بود
بخدا انقد اعصابم خورد شد
میگم بیا و خوبی کن میشه وظیفت
دختراش یدونه لیوان جا ب جا نکردن
آدم میاد برا رضای خدا یکاریو بکنه اونم اینجوری میشه😐