عروسمون باداداشم عقد بودن اومده بودخونه ای ماشب خوابید صبح که اومدبیرون شلوارش چپ بود من اون روزها مجرد بودم هی گیرداده بودم بهش چراشلوارت چپه درستش کن مامانم فهمید گف تبسم برو ازتو یخچال پنیربیار منگفتم باشع ازتو اشپزخونه صدازدم مامان به نیلو بگو شلوارش چپه درستش کنه...دوتا داداشهای مجردمم بودن دیدن من ول کن نیستم صبحانه نخوردن رفتن بیرون.....اصلا نفهمیدم دارم چی میگم😐