من تو این 8سال فهمیدم.خانوم های اینجا غریب نیستن و احتیاجی به دوست ندارن تلاش کردم ولی بعضی ها فقط واسه اینکه کیک و شیرینی و بستنی آشپزی عالیه و هی تند تند درست می کردم دوست شدن
بخدا قسم همسایه مون درب خونه شو باز نمی کرد اگه تو اف اف نمی دید یه چیزی آوردم واسه خوردن یه بار رو به پشت ایستادم امتحان کنم هرچی زنگ و در زدم باز نکرد
منم میدونستم صدا می شنوه کی گفتم چرا نیست چرا باز نمبکنه حوصلم سر رفت ولش کن برم
بعد دیس و برداشتم ببرم تو دیس زرد آلو و انبه بود
درجا باز کرد بدو بدو اومد دنبالم
دلم شکست نرفتم دیگه با هرکس دوست شدم واسه همین چیزا منو میخواستن نه اینکه فقیر باشن ثروت مند بودن
ولی من چون آشپزی و شیرینی و شکلات همه چی ک تو سوپر مارکت ها بازار هست و درست میکنم و دست و دل بازم میدم همه رو میخواستن بجز این اصلا راه نمی دادن
دیگه نمی خوام دوستای ک واسه خوردن و چاپیدن کنارت باشن ولی نگن غریبه بزار بیاد
الان تصمیم گرفتم برم سرکار از اول مهر معلم بشم
تابستون دارم میرم کلاس های مختلف
شب میرم بیمارستان شیفت
دیگه خودم و زجر نمیدم بسه دیگه وقتشه بدون صمیمی شدن.دوست پیدا کنم و بگم و بخندم