وقتی ۷ سالم بود.
الان ۲۰ سالمه.
یه دختر همسایه داشتیم سنش بالا بود تومایه ها سی به بالا .بدبخت یجور نماز میخوند که ن جعفر طیار ن پیامبر هیچ کدوم با این خلوص نماز نمیخوندن.زار میزد ها گریه گریه نمازش ساعتهااااا طول میکشید .
قدشم بلند بود دستاشو تاجایی که ماهیچه هاش کش میومدن میبرد بالااااای بالا.
دعا میکرد دعا میکرد طولانی ها یعنی هرچی خونشون مینشستی تموم نمیشد.
یادمه پدر خدا بیامرزش هی میگفت سهامه بسه بشین.
خیلی دوست داشت شوهر کنه.
دنبال شوهر بود .نمازاشم برا شوهر میخوند.
اخرشم تا الان ازدواج نکرد☹
براش ناراحتم.
خیلی دوست داشت کاش خدا بهش شوهر میداد.