دو شب شوهرم خیلی خوش اخلاق بود رو ابرا بودم امشب خانوادش افطار اينجا بودن از صبح چند مدل دسر درست کردم و بستنی و... غذام هم خیلی خوشمزه بود خیلی وقت گذاشتم پریود هم شدم و درد بدی داشتم سر سفره دید سالاد هویج نداره عصبی شد چرا گفتم دوتا مغازه رفتم. نداشتن گفت میخاستی بگى بخرم تا اخر شب محل نمیداد یر سفره پیشم ننشست و تا اخر سنگین بود.بعدش قرار بود برای تعطیلات بریم شمال باز کنسل شد قرار شد بریم شهر ما اخه 1000 کیلومتر دوره دید دل تنگم گفت بریم خونه بابات حالا امشب داداشش گفت ماهم میایم. بعد ک رفتن گفت اینا هم میان گفتم اره شنیدم بیا همون شمال بریم هم نزدیکتره هم من نمیتونم از دیدم خانوادم لذت ببرم باید پیش اینا بشینم یا ببریم بیرون بهش برخورد قهر کرد. گفتم حرف بدی نبود گفت خوبه منم بگم خانوادت نیان گفتم چه ربطی داره اونا که میان بریم شمال بخدا اونقدر مامانم مهمونداری میخاد بکنه که کلی خرج میفته روش تازه منم ازاد نیستم مشکل خوابیدن هم هست یک خوابه خونشون