. چند ساعتی از رفتن مهردادگذشت قرص خوردم سرموبا دستمال بستم و توی اتاق تاریک خوابیدم باصدای زنگ تلفن ازجام پریدم بدنم عرق سردی کرده بود تلفن و جواب دادم دیدم علی هراسون پرسید مهردادکجا رفته گفتم با دوستاش رفته تفریح گفت حاضرشو دارم میام دنبالت گوشی و قطع کرد هرچی زنگ زدم به مهردا به علی جواب ندادحاضرشدم و رفتم تو کوچه علی رسید داشت گریه میکرد به من و من افتاده بود گفتم چیشده گفت مهرداد گفتم مهرداد چی داد زد گریه کرد گفت زنگ زدن بهم تصادف کرده گفتن بیاید پاسگاه وای داشتم داغون میشدم سوار ماشین شدم انگار جاده کش اومده بود هرچی میرفتیم نمیرسیدیم از کنار رودخونه ی نزدیک پاسگاه رد شدیم کنار آب خیلی شلوغ بود آمبولانس ماشین پلیس یه عالمه آدم یه نگاه کردم و سرمو چرخوندم رسیدیم پاسگاه علی از ماشین پیاده شد جون نداشتم راه برم بهذ سختی از ماشین پیاده شدم رفتم سمت در ورودی علی رودیدم از دور نگام میکرد یدفعه محکم خورد زمین میزد تو سر خودس داد میزد خدایا ااااا مهردادم فقط دویدم با تموم وجودم رفت سمت رود خونه ی کنار پاسگاه از پل رد شدم مردم و کنار زدم و رسیدم کنار آب خدایا چی میدیدم بدن مهرداد بی جونم کنار آب افتاده بود مهردادم توی اب غرق شده بود دنیا جلوی چشمام سیاه شد با هزار زحمت بدن بی جونمو رسوندم کنار مهرداد بغلش کرد از نهاد وجودم روبه آسمون نگاه کردم و داد زدم خدایااااااااااااا مهردادم مهرداد مهرداد مهرداد...
مهردادم نوزده مرداد سال نود و دو مامان زهره رو تنها گذاشت و برای همیشه آسمونی شد اون هیچ وقت خواستگاری مهسا نرفت و من هیچ وقت دولاره تا به امروز فریبرز و ندیدم امروز تقریبا شش سال از رفتن مهردادم میگذره و من هر روز صبح به دیدار پسر مهرماهیم میرم سلام پسر مهر ماهی من....