دیشب خیلی شب سختی داشتم. 😔😔😔
چرا
🙄🙄🙄🙄
قرار بود 22تیر عروسیم باشه😞آرایشگاه رزو کردم. لباس رزو کردم. تالار گرفتیم. به همه گفتم..... اما دیشب
اخریاین تاپیک یامیترکه یامیره پربازدیدا
اما دیشب
تو ی پیامم میتونی بگی😒😒😒هی کش بده تاپیکو
مادرشوهرم اومد بهم گفت یه چیزی میخوام بهتون بگم. نا است نشید.
گفتم بگید مشکلی نیست.
گزارش بزنیم یا زوده
وا چرا فس فس میکنی میگی
گفت باید مجلس و بندازید عقب تر..... چون خونه آماده نمیشه.....
دارن یه سه طبقه میسازن. یه واحد برا خودشون یه واحد برا ما یه واحدم برا آینده ی پسر 7سالشون.
عجب قبلا نمیدونستن خونه کی حاضر میشه😒😒😒حرف منطقی نیس بنظرم
اشک تو چشام جمع شد. گفتم من به همه گفتم.شوهرم گفت عیب نداره میگی عقب افتاده برام راحت نبود ک قبول کنم
بعد با شوهرم رفتیم بیرون. با حرف می خواست قانعم کنه..... ولی من فقط اشک ریختم..... اخرم از شدت ناراحتی گفتم ما داریم چوب ندونم کاری خانوادتو میخوریم. و شدیم موش آزمایشگاهی برای خواهر برادرت....یهو عصبی شد. داد زد
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
