دقیق عین شوهر من تو خواب عمیقم ک باشه با هزار بدبختی باید یواشکی بلند بشم برم دست شویی بلند میشه میگه کجا میری، یا وقتی خوابه منم مجبور میکنه بخوابم خودمم بزنم بخواب میفهمه میگه تا نخوابی خوابم نمیگیره،
من از وابستگی ناراحت نیستم خوشحالم اتفاقا بدون من خونه باباش نمیره اصلا من مجبورش نکردم خودش اینطوره گاهی میرم ارایشگاه پشت در منتطر می مونه کارم تموم بشه،نه حاضره تنها تو خونه بمونه نه تنهایی بره خونه باباش