چند شب پيش با مامانم رفته بوديم بستني بگيريم بعد نزديك به اونجا يه ماشين افتاد دنبالمون هر چي بهش گفتيم برو نرفت مامانم رفت تو مغازه من تو ماشين بودم
من بهش گفتم متاهلم برو اما ول نميكرد ميگفت الكي ميگي ميگفت ميخوام بيام خواستگاريت من ادم معمولي نيستم برو اسممو تو گوگل سرچ كن من شيشه رو داده بودم بالا اما هي بلند بلند اسمشو يه شماره خيلييي رند و تكرار ميكرد من سرم تو گوشيم
يهو با صداي خورد شدن شيشه سرمو بالا اوردم