تاحالا تجربه ی افسردگی داشتین؟؟

منم بد بودم فک نکن اسون بود الان حرفش‌اسونه میتونستم تمام روز‌بدون اب‌ وغذا فقط بخوابم بیدارم که میشدم بازم خسته بودم مجبور شدم پاشم به خودم بیام خودمو مجبور‌کردم اصلا از بیرون بودن لذت نمیبردم مثلا‌میرفتم تو پارک مینسشتم به یه درخت سه ساعت نگاه میکردمو برمیگشتم ولی همینم کم کم اثر‌گذاشت توی خونه همش تی‌وی رو روشن میزاشتم ضرر‌نداره این کارهارو میتونی امتحان کنی من نمیتونستم دارو بخورم چون باردار بودم بعدشم شیر‌میدادم الانم بنظرم من قوی‌تر از اونم 

اون منظورم افسردگیه 

ببین افسردگی ویروس نیست که از خارج بیاد یه جیزیه که کمابیش درون همه هست و کنترل‌میشه و ضعیفه اگه موقعیتشو پیدا کنه قوی‌میشع 

کمبود یه سری ویتامین ها و مواد معدنی هم باعثش‌میشه برای‌همین من مکمل‌کامل میخورم که همه جور‌ چیزی‌توش بود برای بچه هم خوب‌بود امیدوارم توام بهتر بشی ضرر نداره یک هفته روش منو پیش‌بگیر 

دلیلشو بگو 

میفهمم گلم

باید خودتو مجبور کنی یا یکنفر رو مامور اینکار کن که کمکت کنه

ممکنه فصلی باشه اگه قبلا چنین حالاتی نداشتی 

خیلی سریال عالی ایه منم تو دوران سخت زندگیم بهش پناه بردم خیلی کمکم کرد الانم هر از گاهی ی تفعلی بهش میزنم به قول تو دیالوگاشو حفظم دیگه😁

خیلی منم مدام دلم میخواست بخوابم دارو خیلی خوبه اصلا منو خمار نمیکرد من قبلا در حد مرررررگ گریه میکردم الان کم پیش میاد گریه کنم خودم اهنگ غمگین گوش نمیدوم تو خونه مدام با مادرم یا خواهرم خودم سرگرم میکنم ولی بازم خیلی بی حوصله ام

زندگیتو متحول میکنه بخونش هر روز یک درس بخون اندازه ۵ دقیقه بیشتر طول نمی کشه بهت میگه چه کار کنم که حالت خوب بشه 

بلاخره که باید یه کاری کنی از این شیطان درونت نجات پیدا کنی 

باز شماها خوبه میگیرید میخوابید و خسته اید من جلو بقیه شادم ولی تنها میشم غمگین جلو بقیه نقش بازی میکنم دلیلشم نمیدونم

اولین قدم برای ازبین بردن افسردگی اینه که دلیلش روپیداکنی وبرای رفع مشگل اقدام کنی،اگه قابل رفع باشه،

واگه مرگ عزیزباشه که قابل رفع کردن نیست،بایدبرای اینکه فکرتومشغول کنی که کمترغصه بخوری برای کلاس ورزش یاهنری یاهرچی بهش علاقه داری،تواینجورموارد زمان بهترین گزینه منکه برای درمان افسردگی،به شرط اینکه بیمارهم به این قضیه واقف باشه وهم درصددرفع مشگل تلاش کنه

دوستان به نظرتون وضعیت خواهرم حاده؟؟ 

میگه به مرگ فک میکنم، از اینکه بعد بابام شاد باشم عذاب میکشم، از نفس کشیدنم عذاب وجدان دارم، میگه با شوهرش و بچه هاش دعوا میشه به خودکشی فکر میکنه.میگه تمام روز میشینم حرکات و حرفهای بابام رو مرور میکنم و گریه میکنم. میترسم یه بلای سر خودش بیاره

من دبیرستانی که بودم افسردگی گرفتم مدام مینشستم توی اتاقم تنهایی و گریه میکردم حوصله نداشتم احساس خفگی داشتم روانپزشک و روانشناسم رفتم یه عالمه دارو خوردم شده بودم یه تیکه گوشت اما از یه جایی به بعد به خودم اومدم دیدم دارم چه بلایی سر خودم میارم همه ی قرصارو دور ریختم به خودم قول دادم خوب شم

همه دلیلشومیدونن  باید سعی کنی مشکلتو حل کنی