سلام دوستان
ما امشب بعد افطار رفتیم بیرون ی کم دور زدیم و بعدش دیر وقت بود رفتیم خونه خواهرم بهش سربزنیم
حدود ساعت یک بود ک داشتیم از پله ها میومدیم پایین صاحب خونه شون ک طبقه پایین زندگی میکنه
جلومون گرفت و کلی حرف زد ک الان چ وقت مهمونیه و زودتر بیاید زودتر برید
وااای یعنی اعصابم داغون شد
بماند ک خواهرم چقدر خجالت کشید
وای من از ناراحتی معده درد گرفتم
اینم بگم ک صاحبخونشون با همه چی کار داره
و همه چیز رو زیر نظر داره
تا جایی ک خواهرم ک فردا سب تولده بچشه میخواد تو پارک براش تولد مختصر بگیره بخاطر صاحبخونه
تودو خدا دعا کنید همه ی مستاجرها هر چه سریعتر صاحبخونه بشن🙏🙏🙏🙏🙏