منم یجورایی حس کردم زیادی داره بهم توجه میکنه و از اونجا ک پسر خوشگل فامیل بود تو دلم کلی ذوق مرررررگ شدم..غروبش برگشتیم خونه و من همچنان ب فکرش بودم خیلی شب و روز بهش فکر میکردم انگار شده بود ذره ایی از وجودم دلم همش براش تنگ میشد .همه ی دخترای فامیل ارزوشون بود اون حتی بهشون نگاه بندازه و من وقتی اینو میدیدم بیشتر کیف میکردم .یبار تو ی عروسی از بس نگام کرد ک حتی خالم بهم گفت حواست هست فلانی چجوری زل زده بهت