همسر من تک پسر پدرشونم فوت کرده الان میدونم تو ذهن همتون یه مسئولیتایی برای همسرج در قبال خونوادش تداعی میشه که من ۱۰۰۰ برابر این مسئولیتا رو قبول کردم و رعایت میکنم
اما بخدا دیگه بریدم اینا شورشو دراوردن من ۹ ماه استراحت مطلق بودم ۵ ماه هست بخاطر کولیک بچه پارکم نرفتم الان بچه تروم تره پدر و مادر منم کا من تک فرزندشونم ازم خاستن ۲و۳ روز بیام تهران همسرمم تعطیله اما نمیاد میگه حسشو ندترم اما من میدونم بخاطر مادرشه الان ۶سال ما فقط وقتایی دو نفره رفتیم جایی یا دوتایی پیش خونواده من اومدیم که مادرش سفر بوده که تعدادش ۱۰ تا هم نمیشه من بریدم بخدا بخاطر مادرش دارم تو یه شهر غریب زندگی میکنم بخاطر مادرش سفر نمیرم بخاطر مادرش با همسرم خونه پدرمم ۴و۵ بار چند شب موندم بقیه وقتا من تنها میمونن تهران همسرم برمیگرده
نه همسرم نه مادرشم یک ذره تو ابن ماجرا منو درک نمیکنن خمسرم از من تنتظار داره به مادرش محبت کنم با اون بگردم با اون سفر برم درصورتی که خودم تک فرزندم و پدر مادرم جز من کسی رو ندارن میگه هروقت میخای بری برو پیش خونوادت اما از من نخاه تا حالا هزار بار دعوا گریه اما بی فایده بود
چکار کنم؟