خانم های دارای هنر همسر داری میاین؟

روزا اول میومدم نظر ساده بدم فقط حرف بزنم داددد میزد با من ورررر نروووو الان آب بخواد بخوره ازم مشورت میخواد 

خب من چیکار کردم اوایل خیلیییی سخت بود از اوج ب زیر کشیده شده بودم چون ته تغاری بودم و کانون توجه ولی پیش همسرم بی ارزش بودم و فقط ب خودش اهمیت میداد

من نشستم و خودمو نشوندم رو بروم و تکلیفم رو با خودم مشخص کردم تکلیفمم این بود... من این آقا رو دوست‌ش دارم.... خب اولین کاری ک کردم صبوری بود و دوری از بحث وقتی عصبانی میشد هرچقدرم ک حرصم می‌گرفت سکوت میکردم بعد ک اروم میشد با ناز و لوس بازی حرفم رو بهش میزدم 

بخاطر کوچیکترین کاری ک برام میکرد حتی چیزی ک وظیفه اش بود ازش تشکر میکردم بهش احساس مهم بودن میدادم آقا از دهنم نمی‌افتاد و بسیاااار نوازشش میکردم چون آروم میشد برا همه کاراش حمایتش میکردم و توی ذوقش نمیزدم نذاشتم احساس کنه از من خیلی کمتره اون دیپلمم نداره و من ب قول خودش دکترم (هنوز دانشجو ام)

خلاقیت هاشو میدیدم و تحسین میکردم و اون لذت میبرد نظر مخالفم رو صریحا اعلام نمیکردم از خانواده اش ب هیچ وجههه بد نمیگفتم 

1 بار رفتیم مسافرت کلا برا مادرش خرید کرد و برا من 1 روسری و 1 تاپ خرید گفتم کفش میخوام اینقدرررر باهام دعوا کرد ولی من سکوت کردم و هیچی نگفتم تازه برگشتم زنگ زد ب مادرش گفت برات میخوام کفشم بخرم... رفتیم روسری بخریم (ترکمن خوشگلا) کلیییی گشتیم تا یکی ک خیلی خوشگل بود رو انتخاب کردیم ک هر دو موافق بودیم ک این خوبه قبلیها رو یا من میگفتم زشته یا اون... خلاصه پسند ک کردیم رو سرم ک دید چقدرم بهم میاد فروشنده هم میگفت چقدر خوبه و اینا گفتش جفت همینو برا مادرم بیارید فروشنده گفتش ک همین 1 دونس گفت خب این برا مادرم تو یکی دیگه رو بردار...... من ن قهر کردم ن بحث کردم یکی دیگه رو برداشتم گفتم مادرت سبزه اس این خیلی بهش میادا نگاهش کن کلی رنگ مختلف ریختم جلوشو ذوق کردم این بهش میاد ن ن این بیشتر میاد کلی شور و اشتیاق از خودم نشون دادم تا بیخیال روسری من شد

وای دقیقا یک ماه گذشته رو شک تمام تار و پود منو از هم گسسته بود شوهر من جذاب و تو دل برو هستش و جلوی خودم دیدم ک دخترا نخ میدن بهش بعد یک مدت مشکوک میزد رفتارهای عجیب همش سرش تو گوشی یهو گوشیش زنگ میخورد میرفت بیرون یا گوشیشو برمیداشت میرفت بیرون میگفت میرم ماشینو نگاه کنم.... روزهای تلخی بود تنها دعواهای جدی ما سر همین قضیه بوده ب حدی ک وسایلم رو جمع کردم ک ترکش کنم اونم ن منت کشی کرد ن کوتاه اومد فقط همه پولهامو گرفت ک حتی پول تاکسی نداشته باشم (این رو پای تمام حرفهای عاشقانه گذاشتم ک بهم نگفت) خلاصه فقط در اومد گفت خیانت نکردم بخوام بکنم بهت میگم و چون من خیلی خیلی خیلی دوستش دارم همین حرف کافی بود و نشستم سر جام و دوباره با خودم جلسه گذاشتم و تکلیفم رو روشن کردم ک این مرد زندگی منههه حققق منههه سهم منههههه و با هیچ کس شریک نمیشم و ب خودم گفتم تا وقتی بهم ثابت نشده کس دیگه ایی هست یعنی تا وقتی دست یکی رو نگرفته بیاره یعنی خیانت نکرده اعصاب خودمو از زیر سنگ نجات دادم بدترین چیز شک بعد از اون بیشتر بهش محبت کردم و الان مثل پروانه دورم میچرخه الحمدلله ماشا الله و خیلی خیلی خیلی بهتر و مهربونتر شده یبار گفتم پولامو گرفتی ک از پیشت نرم؟ گفت آره دفعه بعد کفشاتو میگیرم ب خودم گفتم ی کاری میکنم ک اگرم یکی جز من رو داشته باشه ردش کنه بره شوهر من سرشار از کمبود محبته تو کل زندگیش فقط ازش کار کشیدن و انداختنش دور چ خانوداه اش چ غریبه اش کلید شوهر من محبته ببین قفل شوهر شما با چ کلیدی باز میشه کلیدش چیه

جانم 

آروز میکنم عشق پایداری داشته باشید 

اینی ک شما میگید کاملا درسته اما همه ییی زندگی ها ی مسئله داره شما و همسرت ب بلوغ رسیده باشی اما مادر شوهرت مشکل دار باشه یا ی خواهر شوهر بیوه ی آویزون داشته باشید یاااااا خلاصه محاله مسئله  ایی وجود نداشته باشید در همه حال هنر ایجاد رابطه مناسب با همسر و خانواده اش رو باید داشته باشیم 

شوهر من همیشه میگه مرد عین ی بچه اس بد رفتار کنی بد میبینی خوب رفتار کنی همونی میشه ک میخوای (اینو روز اول ک دیدمش گفت) 

دختر عموی من 2 تا جاری داره دختر عموی من بسیارررر بی سیاست عروس اولم بود عروس دوم ک اومد چون خیلی خوب بود و حواسش ب خانواده ی شوهرش بود دختر عموی من ب حاشیه رفت عروس سومی ک اومد از چشم افتاد دختر عموی من چون عروس سومی عروس دوم رو هم ب حاشیه برد عروس سومی یک سروزبونی داره یک رفتاری داره ک جز خانواده ی شوهرش توی فامیل شوهرشم محبوب شد اما دختر عموی ساده بی سیاست و احمق من هم خودشو از. چشم انداخت و هم بچه هاشو چون مادرشون رفتار مناسب رو بلد نیست 

قلقش رو بدست میارن استیو هارو میگه مرد 3 چیز از زن میخواد 1 حمایت2 وفاواری 3 س ک س

از اول بصورت غیر عادی دوستش دارم... برای داشتنش خیلی جنگیدم و از اعماق وجودم دوستش دارم آدم برای چیزی ک بهای سنگینی بده براش ارزشمند تر میشه