چندنفری بودن که دلم روشکستن
یکیشون پسر ی بودکه اومدخاستگاری وگفت به دلم نمیشینی ورفت...
یکی دیگه دخترعمه ام که ازوقتی ازدواج کردخودش روخیلی میگرفت وبی محلم میکرد
یک پسری بودکه زمانی عاشقش بودم وخانواده وخواهرش متوجه علاقه ام شدند
وخواهرش پیام هایی میدادکه من را میسوزاند..
مثلاپیام میدادای دوست الهی سرزنده بمانی وسرافکنده نباشی...یامضمونش این بودمثلاحق انتخابت روبایدبدی به خدا...گل نیلوفردرسختی هامی روید،نشان اینکه میتوان درسختی ها زیباترین هاراافرید...خیلی تحقیرم کردن
الان که فوق لیسانسم روگرفتم ومعلم شدم وازدواجم دارم میکنم باکسی که خیلی ازاونابهتره خیلی ازخودم ناراحتم
که باتحقیرکردن خودم اوناحس بزرگی کردن....
خیلی دلم میخوادبفهمن که خوشبختم وخوشحالم که از زندگیم رفتن...