خانوادیه شوهرم همش از جاریم وبرادرشوهرم حمایت کردن

 نمی دونم چرا کلا ازشخصیت جاری خوشم نمیاد اتفاقا دوسن ذارم.خواهر شوهرم داشته باشم ولی جاری نه

احساس میکنم باجاری همش در حال مقایسه ای و همش زیر ذره بینیشی و همش میخاد باهات رقابت کنه و فلان

چقد مثل همیم جاری منم تا میتونه اول تا آخرشونو قهوه ای میکنه ولی رو سرشون جا داره محاله کاری کنن ک ناراحت شه ولی با من یجوری دشمنی میکنن ک انگار پدرکشتگی داشتیم علتش هم اینه که برادرشوهرمو خیلی میخوان ولی شوهر منو نه

اخ که داره زندگی منو هم از هم میپاشه تبعیض.الان نیاین بگین ولش کن و بیخیال واینا که نمیشه واقعا بیخیالی و به رو نیاوردن هم حدی داره دیگه واقعا بریدم هرچی بیشتر کوتاه میام به روم نمیارم بدتر میکنن خدا ازشون نگذره که اینقد آزارم میدن 

تو منی یا من تو ام چقدر این داستان آشناس برام خواهر

شوهرت اگه اعتراض داره باید بگه نه شما...

بعضیها به دلایلی به یه بچشون بیشتر از اون یکی میرسن

ای خواهر نگو که باز داغ دلم تازه شد یادم افتاد با هزار کلک و دروغ، ماشین شوهرمو ازش گرفتن و تف کف دستش نداختن. آخرسرهم اون پسر وعروس دیگه شون عزیزترن

من پدر شوهرم واسه دام های برادر شوهرم اینا مثل یه کارگر شب و روز کار میکنه وقتی دام ها رو می فروشند سودش میشه طلا واسه جاری عزیزم و تازه خونه هم که بهشون دادند و ما ولی مستاجریم و اصلا ما رو حساب نمیکنند...کلا اونا واسشون شیرین تر هستند تا ما...شوهرمم احتمالا سر راهی ای چیزی بوده...

بیا تاپیک منو بخون هیچوقت اینجوری نگو😢😔من جاری آخری بودم ببین جاریم چقد بد بود

خدا نگذره از همچین پدر و مادرایی که با تبعیضی که بین به ها قائل میشن باعث کدورت و نفرت بینشون میشن

ولش کن عزیزم از خدا میخام به دلامون ارامش بده وهیچ وقت از سر تقصیراتشون نگذره ان شالله من فقط میسپارم به خدا شما هم همین کارو بکن مطمئن باش خدا خودش برات جبران میکنه

منم واگذارشون کردم به خدا

بیا تاپیکم داستان زندگیم رو بخون

اتفاقا امروز صبح داشت اشک چشمام در میومد دخترم چهارده ماهشه هنوز تا حالا پدر شوهرم یه بارم بغلش نکرده و بوسش نکرده در صورتی که همیشه دختر برادر شوهرم که همسن دختر منه رو مینشونه رو پاهاش و هی ماچش میکنه...خیلی دلم می شکنه ولی به رو خودم نمیارم...

بیا داستان من و کارهای جاریم رو بخونمرسی