مشکلم همینه دیگه
شوهرم هر روز بلااستثناء اونجاس
اما من مجبوررررررر بشم میرم اونم زوری اونم با اجبار و جنگ و دعوا
شوهرم کارش با پدرشه و مغازه پایین خونشونه
ختی هر روز ناهارا هم اونجاس
منم هربار میگم اگه توام مثل بقیه مردا هفته ای یبار به خانواده ت سر میزدی منم باهات میومدم اما حالا که هر روز اونجایی پس دلیلی برای اومدن من نیست
اون خدا نشناس ها هم چپ میرن راست میان میگن زنت مارو ادم حساب نمیکنه بیاد اینو آتیشی میکنن
یا چون جاریم ده ساله هر روز بلااستثناء اونجاس اونو میبینه توقع داره منم مثل اون باشم اینم یه جور اتیش میشه میوفته تو زندگیم