گفتم مادربزرگه در جریان بودولی شاید نبوده
قبلا فکر میکردم از زبون مادربزرگه شنیدم ولی الان شک کردم شاید از کس دیگه شنیده بودم
خلاصه ک دیشب اومد بخوابم از جلوی در خونمون انقد داد میزد و عصبانی بود من میترسیدم برم در و باز کنم
وقتی بیدار شدم فهمیدم حتما راجعش اشتباه گفتم و کسانی ک خونده بودن فکر بد راجع مادربزرگه کردن و بهش عذابی چیزی رسیده ک اینجوری عصبانی بود