من یه ازدواج نا موفق داشتم که با عشق شروع شده بود😔همه جوره پاش وایستادم تا اینکه با مصرف بیش از حد مواد خودش رو از بین برد
الان تقریبا ۸ ساله ازدواج کاملا منطقی کردم ! یه بچه دارم برای دومی هم باردارم، ولی اصلا نمیتونم دوسش داشته باشم ، حتی وقتی مریض میشه اصلا ناراحت نمیشم! متاسفانه بچمم خیلی برام مهم نیست ! اصلا نمیخوام بهم دست بزنه! اونم چون عشقش بهش خیانت کرده بود تصمیم میگیره منطقی ازدواج کنه ! و از من و اندامم و خودم خوشش نمیاد ! ولی از دور همه چیز قشنگه ! دوروبریا گفتن یکی دیگه بیار ! زندگیتون یکنواخت شده برای همین این فکرا رو میکنی! ولی از وقتی حامله شدم . هر روز میگه بندازش! وضعیت خیلی بدتر شده ، میشه راهنمایی کنید؟
همشو یه جا نوشتم