تو یه تشییع جنازه بودیم خاله هام و مامانم و خواهرام هم بودن بچه بغلم بود یه لحظه خاستم بخورم زمین ولی نخوردم شوهرم اومد بدوو یه سیلی زد بهم گفت یادت باشه از این به بعد حواست رو جمع کنی و سریع رفت واینساد مامانم خواهرام اینقد ناراحت شدن خودم از همه بدتر شد حالم که اینجوری تحقیرم کرد دوست داشتم بمیرم اون لحظه😢 بارها تو جمع تحقیرم کرده هربارازش قول گرفتم تو جمع با احترام باهام رفتارکنه ولی ایندفعه دیگه نمی بخشمش نمیتونم اون لحظه رو هضم کنم جلو مامانم خواهرم خاله هام چندتاآشنا هم دیدن تازه، هرچی میادقربون صدقه ام میره میادسمتم پسش میزنم محبتی که تو اتاق خواب باشه به چه دردی میخوره😢