اون که ازهمون اول جذب شد میگفت ندیده گفتم این همونیه که میخام بعدا با دیدن عکس۳در۴ من با لباس فرم دانشگاه بدوم ارایشگا و با مغنعه میگفت تو دلم گفتم شده تا اخر دنیا پات بشینم بلاخره ماله خودم میشی
من اون موقع ها اصلا جذبش نشدم برام ی سرگرمی بود تا روزی که اومد دم دانشگا دیدنم عشق تو چشاش داد میزد انقدر واضح بود که منم همونجا جذبش شدم
الانم همون مرده ن عوض شد نه سرد الانم اولویت اول زندگیش منم تمامه تلاششو میکنه من راضی باشم من حاله دبم خوب باشه من چیزی کم نداشته باشم تو زندگیش حرف من حتی ارجح تر از پدرمادرشه بخاطر پوشش بازم همه جوره پشتم وایساد تا مبادا خانوادش ک مذهبین حرفی بهم بزنن
شاید باورت نشه بعد۶سال دفترچه خاطراتشو مادرش داد بمن تمام اون روزا رو نوشته انقدر هیجان زده شدم براش تاپیک زدم حتی عنوزم باورم نمیشه