يه بار رفتيم يه جايي دعوت بوديم با مادر شوهر و پدر شوهرم
شوهرم كار داشت منم گفتم با پدر شوهرم اينا برگردم خونه
يه كيف پارچه اي سياه دستشون بود مادر شوهرم ميخواست برداره ببره تو ماشين ، زانوش درد ميكرد گفتم بده من ببرم وقتي بلند كردم فكر كنم ٢٠كيلويي شايد بيشتر وزن داشت چون خيلي سنگين بود به زور بردم گفتم واي اين چي بود پس چقدر سنگينه
يواشكي گفت ماله خواهر شوهرمه طلاهاش توش هست شايد خونه امن نباشه با خودمون اورديم
حالا خواهر شوهرمم با شوهرش رفتن مسافرت
منم هنگ بودم اينقدر طلااا چيه توش اخه
بعد تو فكر بودم واسه عروسيم چي بگيرم تو اين گرووني☹️☹️☹️
شما چقدر طلا دارين