بابای من رو ماشین حساس بود بهم ماشین نمیداد یه بار با التماس ازش سوییچو گرفتم به مامانم اینا گفتم اماده شین ببرمتون دریا ولی داشتم سکته میزدم از استرس
با کلی اعتمادبنفس نشستم پشت فرمون و رفتیم یهو زدم به یه تاکسی
روز جمعه بود اونم با خونواده بیرون بود
من زار زار گریه میکردم اقاهه میگفت چیزی نشد ماشین من فقط یه خراش کوچیک روش افتاده اگه ماشین خودتون سالمه برید مشکلی نیست
خانومش میگفت نخیر باید زنگ بزنیم افسر بیاد کروکی بکشه منم اسم افسرو شنیدم گریم شدت گرفت
شهر ما خیلی کوچیکه عمم و شوهرش داشتن رد میشدن منو در حال گریه دیدن دلشون سوخت اون خونواده رو راضی کردن که برن
خسارت ماشینشونم بیست هزار تومن بود حدودا
ولی نمیدونم زنیکه عقده ای چرا بخاطر بیست تومن اونجوری ته دل منو خالی کرده بود هروقت یادم میاد عصبی میشم از عکس العملای اون خانوم