اون موقع ها که مشترک بودیم با مادر شوهرم اینا یه روز که مادر شوهرم رفت بیرون قرار شد من فرا درست کنم بعد شوهر من خیلی بد غذاس منم مرغ سرخ کردم به دل آقا نبود برگشت جلو داداش و خواهر زاده اش گفت به جای. خوردن و خوابیدن دوتا غذا خوب یاد می گرفتی وای یادم میفته کلی خجالت می کشم یا یه بار از خونه خواهر شوهرم برمی گشتیم من بودم و خودش و پدر مادرش اون یکی خواهر شوهرم هم همیشه خدا همه جا با ماست بعد جا تنگ بود شوهرم گفت این ریز میزه بودنت فقط به درد این موقع ها میخوره😩😩😩 شما هم از این مورد ها دارید تعریف کنید
آسمان چشم اوآیینه کیست...آنکه چون آیینه بامن روبه روبود...دردونفرین دردونفرین برسفرباد...سرنوشت این جدایی دست اوبود........آه....گریه نکن که سرنوشت گرمراازتوجداکرد...عاقبت دلهایمان باغم هم آشناکرد.....