دردامو تازه کردی استارتر
من و پسرعمومم همدیگه رو دوس داشتیم بروز میدادیم ولی هیچوقت رک نگفتیم دوست دارم
اونم گاهی اخر پیاماش مینوشت دوست دارم یا میگف ب عمو بگو جمعه ها با هم بریم بیرون نگاهاش حرفاش همه داد میزد ک دوسم داره خیلیا از رو رفتارمون میگفتن شما اخرش با هم ازدواج میکنین
اما ی مدت من خواستگار زیاد داشتم بابام بعضیاشونو ب عموم میگف ک تحقیق کنه اونم در جریان بود سر خواستگاری همسرمم مامانم گف دودل نباش باهاش حرف بزن بعدا نگو تلاشی نکردم
بهش گفتم فلانی اومده خواستگاری بابا گیر داده ازدواج کن ولی من نمیخام گف ن خیلی پسر خوبیه دگ اینجوری نشنوم
چن ماه بعد عقد من اونم عقد کرد
ولی منی ک باهم کلی شوخی میکردیم هنوزم ک هنوزه جز سلام و خدافظ حرف دگ ای باهاش نمیزنم بدجور دلمو شکست